به قول یکی از دوستان که خیلی کمکم میکنه " 2 باره سلام!!!!!!"

امروزو زیاد دوست نداشتم. نمیدونم چرا الکی الکی دلم گرفته. حوصله هیچ کسی رو هم نداشتم. صبح هم برای کتابخونه خواب موندم ساعت 10 درسامو شروع کردم.

بیخیال . این نیز بگذرد

من دوس دارم بیشتر برای خودم بنویسم و بیشتر مایلم خاطرات و زندگی روزمره مو یادداشت کنم . خوب هر کس یه اخلاقی داره. مثل کسی که دوس داره تمام تکلیفاشو با خودکار آبی بنویسه.

بگذریم. امروز ته دلم بدجور خالی شد. میدونی از آینده خودم بدجور میترسم. راستش بعضی وقتا توی کتابخونه به جای درس خوندن به آینده ام فکر میکنم. با خودم میگم به فرض من بشم رتبه یک کنکور 92 ( از عجایب نه گانه.) چون هشتمین عجایبش اینه که من اصلا تو کنکور رتبه بیارم چه برسه رتبه یک. خب داشتم میگفتم رتبه یک ریاضی من بشم به فرض مهندسی برق دانشگاه تهران هم قبول بشم. آخرش که چی؟ کو کار؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با این وضعی که پیش میره فکر کنم به ما که میرسه هیچ کاری نباشه.و همه تلاش های ما بیخودی باشه.

ولی خوب من تلاشمو میکنم. بهتره دیگه برم بخوابم ولی قبلش این دختره ی بد رو نصیحت بکنم بعد برم. زهرا خانم! شما خجالت نمیکشی اینقد ناامیدی؟؟؟؟ به خودت امیدوار باش. رتبه یک کنکور نشی رتبه زیر 6000 که میشی. آفرین . دختر خوبی باش و درستو بخون. بخاطر خودت در درجه اول بعد بخاطر فک و فامیلات درستو بخون چون همه شون چشم وا کردن شما رو ببینن که چه گلی به سر فامیل میزنین.